سروش همچنين در اين سال ها تحرير ديگر كتاب ضد ماركسيستي خويش «نقدي و درآمدي بر تضاد ديالكتيكي» را نوبه نو مي كرد تا نه فقط پاسخ ماركسيست ها را بر اساس فلسفه ملاصدرا بدهد بلكه به «گرايش هاي فكري» افرادي چون ابوالحسن بني صدر پاسخ گويد.بني صدر البته خود از جمله بازوان جناح مذهبي در ستيز با ماركسيسم بود. مناظره هاي او با سران فدائيان خلق حتي در دوره رياست جمهوري اش پر سر و صدا بود. اما سروش به دليل تسلط بر فلسفه اسلامي از او صالح تر مي نمود. كتاب سروش در اين هنگام به مرتضي مطهري تقديم شده بود تا او بار ديگر يادآور شود بر جاي چه كسي تكيه كرده و خلأ چه كسي را پر مي كند. سروش در اين سال ها نه فقط در راديوي رسمي به پرسش هاي مكتبي پاسخ مي گفت بلكه در تلويزيون هم درس مثنوي مي گفت. درس مثنوي او البته با مخالفت پاره اي فقها تعطيل شد چه هنوز اتحاد سه صنف اصلي فكر اسلامي (حكيم _ فقيه و صوفي) دور از ذهن مي نمود و فقها هنوز تبليغ تصوف را از رسانه دولتي برنمي تافتند. سروش اما فرصت هاي عالي تري را در سيماي جمهوري اسلامي به دست آورد. در مناظره هاي تلويزيوني سال 1360 ميان مسلمانان و ماركسيست ها او و مهمترين منتقدش در سال هاي بعد؛ محمدتقي مصباح يزدي در سمت چپ مجري برنامه مي نشستند و احسان طبري و فرخ نگهدار نماينده حزب توده و فدائيان اكثريت در سمت راست حضور مي يافتند. سروش و مصباح اما در جهان واقع جناح چپ مباحثه را تشكيل نمي دادند همچنان كه طبري و نگهدار در جناح راست نبودند. مهارت سروش و مصباح در مناظره با چپ ها چنان رهبران جمهوري اسلامي را به وجد آورد كه هاشمي رفسنجاني در اين باره در خاطرات روزانه اش نوشته است: «مقد اري از مناظره ايدئولوژيك را تماشا كردم. توده اي ها و فدايي ها خيلي بي منطق و ضعيف حرف مي زدند حتي نتوانستند تضاد را تعريف كنند وقتي كه تضاد را كه جوهر ديالكتيك است نتوانند تعريف كنند چگونه اثبات مي كنند؟»

 

همين نگاه مثبت به سروش بود كه او را در مقام موثرترين دانشور مسلمان به عضويت در ستاد انقلاب فرهنگي درآورد. ستادي كه پس از تعطيلي دانشگاه ها براي بازگشايي آنها تاسيس شد تا از اين پس بر روند اسلامي بودن و انقلابي شدن مراكز آموزش عالي نظارت كند. گرچه سروش پيش از اين پيشنهاد وزارت علوم را در دولت جمهوري اسلامي رد كرده بود اما عضويتش در ستادي كه متولي انقلاب فرهنگي شد، كافي بود تا اپوزيسيون جمهوري اسلامي حتي تا امروز او را به حكومتي بودن بنوازند. سروش البته در سال هاي اخير سعي وافري داشته تا با مصاحبه و خطابه گاه قانع كننده و گاه خشمگينانه مخالفان خويش را براند و اين اتهام را از دامان خويش پاك كند، اما دو نكته به صورت همزمان انكارناپذير به نظر مي رسد: اول اعتمادي كه رهبري و نيز نظام سياسي به او براي تدبير امور دانشگاهي ارزان داشت و از ديگران دريغ كردند و ديگر نقشي كه سروش در حفظ و حراست از علوم انساني پس از بازگشايي دانشگاه ايفا كرد. شرح اين تلاش مهم سروش در كتاب «تفرج صنع» آمده است: گفتارهايي در اخلاق و صنعت و علوم انساني كه در سال 1366 منتشر شد و در آن سروش مجموعه ديدگاه هايش را در دفاع از علم جديد گرد آورده است: «هفته ها و ماه هايي كه اين مصاحبه ها در آن انجام مي شد و تحرير مي يافت ايامي توفاني و پر التهاب بود و نام علوم انساني در مخاطب ناآشنا نفرت و وحشت را با هم برمي انگيخت.» سروش در اين كتاب چندان سرستيز ندارد اما صريحا از در مخالفت با كساني درمي آيد كه به اتكاي كارنامه انديشه اسلامي در فقه و فلسفه اسلامي خود را از حقوق و فلسفه و جامعه شناسي مدرن بي نياز مي ديدند. سروش همچنين در اين كتاب از فيلسوفاني كه غرب را كليتي تجزيه ناپذير و ناسازگار با سنت معرفي مي كنند انتقاد مي كند و بر امكان انتخاب مسلمانان از ميراث غربيان اصرار مي ورزد. سروش در نقد اخير جبهه اي جديد را مي گشايد كه در همان سال ها گشوده شده بود و آن سوي اين جبهه حلقه اي از استادان فلسفه چون رضا داوري اردكاني حضور داشتند كه پس از ذبح شدن سر ماركس با چاقوي پوپر دريافته بودند سر بعدي از آن ايشان است. چاقوي پوپر را سروش تيز مي كرد و بر آن چنان پيرايه و آرايه بسته بود كه گويي دست اسلام از آستين پوپر درآمده است اينك اما هايدگر به ميدان آمده بود. رضا داوري و احمد فرديد شيفته هايدگر بودند و هر دو راه سروش را نادرست مي دانستند. فرديد تاب از كف داده بود و دشنام مي گفت. سروش از منابع متقن شنيده كه فرديد او را فراماسون و يهودي خوانده است و قرآن را به شهادت گرفته است. بخشي از دشنام هاي بي معناي فرديد در تنها كتاب انتشار يافته اش ضبط شده است اما داوري خويشتندارتر بود. به آرامي سخن از هگل مي گفت و هايدگر را تفسير و توصيف مي كرد. تاريخ سنت را پايان يافته مي خواند و حمل تجدد غربي را بر سنت اسلامي انحراف مي دانست. اما او نيز با مذهب به جنگ مذهب رفت. به هنگام انتشار اولين ترجمه كتاب عظيم پوپر در ايران: «جامعه باز و دشمنان آن» نقدي سهمگين در كيهان فرهنگي نوشت كه «علم و آزادي آري، التقاط نه» و فرياد زد: «اين پوپر كيست كه هم دشمنان انقلاب اسلامي در خارج از كشور اثر او را وسيله مخالفت كرده اند و هم در داخل جمهوري اسلامي گروهي برايش سرودست و پا مي شكنند و مخالفت با او را مخالفت با مقدسات مي شمارند.» مقاله داوري بازتاب مقاله قبلي او در همين مجله در نقد پوپر بود كه با نقد حاميان پوپر و سروش مواجه شده و او را به واكنش واداشته بود. اما واكنش سروش جالب تر بود. او كه كيهان فرهنگي را سخنگوي فرزندان فكري خويش مي دانست از التقاطي خوانده شدن در چنين نشريه اي برآشفته شد چه خود ساليان دراز با اين مفهوم ستيز كرده بود. پس نامه اي «با مسئولان كيهان فرهنگي در باب گزافه فروشي» نوشت: «دور نمي بينم كه كيهان فرهنگي به نيت نيكوي تشديد مواجهات فرهنگي باز هم گام در صراط سنت سابق نهد و ناسزاهاي ديگري را از ناسزاگويان رواج و انتشار دهد اما حاشا كه ديگر ازين قلم، كلامي درين مقام و مقالي درين مجال ملال افزاي ارباب كمال گردد... اين برادران از نشر اين گونه نوشتارها چه مقصودي دارند؟ و كدام خدمت را به كدام قشر مي خواهند انجام دهند؟... آيا مي خواهند گوي سبقت را از همه جرايد بربايند و نشان دهند كه حاضرند هر سخن بي دليل و بي مايه و فحش آلودي را طبع كنند؟» پيام سروش روشن بود. او و داوري در اقليمي نمي گنجيدند. پس داوري ديگر در كيهان فرهنگي ننوشت و اكبر گنجي (اين يار وفادار دكتر سروش) دو ماه بعد در مقاله اي افشاگرايانه پرونده داوري را گشود و به سوابق او در رژيم گذشته اشاره كرد و پيوند هايدگر و هگل را با فاشيسم نشان داد.

 

كيهان فرهنگي پس از اين واقعه به ناشر آراي سروش تبديل شد. همان جوانان انقلابي كه از شيفتگي آنان به سروش گفتيم اينك در كيهان فرهنگي گردآمده بودند. برخي از اين نام ها در سال هاي بعد بيشتر به گوش رسيد: سيدمصطفي رخ صفت، رضا تهراني، ماشاءالله شمس الواعظين، اكبر گنجي و ... در كيهان فرهنگي نام مرتضي مرديها، مجيد محمدي، حميد وحيد و ديگران نيز به چشم مي خورد. فرزندان انقلاب اسلامي كه به هنگام گفت وگوهاي سروش با مطهري (در كتاب پيرامون انقلاب اسلامي) به هنگام مناظره هاي او با احسان طبري (در سيماي جمهوري اسلامي) به هنگام حمايتش از حسن حبيبي مقابل ابوالحسن بني صدر (در انتخابات رياست جمهوري) به هنگام خطابه هايش در تجليل از شريعتي (در دانشگاه هاي تهران) به هنگام تلاشش در تدوين يادنامه مرتضي مطهري و در همه سال هاي فقدان مطهري و شريعتي او را ايدئولوگ خود مي دانستند اكنون فرصتي يافته بودند تا با افكار سروش دقيق تر آشنا شوند و كيهان فرهنگي همين فرصت بود.